تحلیل بنیادی چیست؟
اگر چند سالی در بورس فعالیت کرده باشی، حتماً شنیدهای که بعضی معاملهگران «به سهم ایمان دارند» و بعضی دیگر فقط «به نمودار». گروه اول را معمولاً بنیادیکار مینامند؛ کسانی که برایشان هر سهم نمایندهی یک شرکت واقعی است، با کارخانه، فروش، بدهی و چشمانداز. گروه دوم همان تکنیکالیستها هستند که رفتار قیمت را چون نبض بازار دنبال میکنند. اما سؤال اینجاست؛ تحلیل بنیادی دقیقاً چیست و چرا هنوز بعد از تقریباً یک قرن از تولدش در والاستریت، در اقتصاد پرنوسان ایران به این اندازه مهمتر شده است؟
جایی که ارزش از عدد جدا میشود
تحلیل بنیادی تلاشی است برای فهم ارزش ذاتی داراییها؛ یعنی چه قیمتی برای یک شرکت منصفانه است، بیتوجه به موجهای کوتاهمدت بازار.
در ظاهر شاید این کار شبیه حسابداری باشد — بررسی صورت مالی، داراییها و بدهیها — اما در واقع یک قرائت فلسفی از اقتصاد خرد و کلان است. تحلیلگر بنیادی دنبال این است که بداند شرکت در بستر تورم، نرخ بهره، سیاستهای کلان و روند رشد صنعتش کجای بازی ایستاده.
پایههای این اندیشه را بنجامین گراهام و شاگردش وارن بافت گذاشتند. گراهام میگفت: «در کوتاهمدت بازار دستگاه رأیگیری است، ولی در بلندمدت دستگاه وزنکشی.» همین جمله بهخوبی توضیح میدهد چرا یک سهم ممکن است مدتی بیدلیل بالا یا پایین برود، اما در نهایت به ارزش واقعیاش برمیگردد.
اقتصاد ایران؛ چرا تحلیل بنیادی حیاتیتر است؟
در اقتصادی که تورم مزمن و نوسان ارزی تعیینکنندهی قیمتهاست، تحلیل بنیادی دیگر لوکس نیست؛ ضرورت است.
فرض کن شرکت فولاد مبارکه در سالی که دلار از ۳۰ به ۵۵ هزار میرسد، هنوز محصولاتش را صادر میکند و از رشد نرخ ارز سود میبرد. در چنین شرایطی، نگاه بنیادی میتواند بهراحتی تفاوت بین «ارزش اسمی» و «ارزش حقیقی» را آشکار کند.
همین منطق باعث شده بسیاری از سرمایهگذاران حقوقی و صندوقهای بزرگ در ایران، تصمیمهای خود را بر اساس دادههای بنیادی بگیرند و نه صرفاً روند قیمت. تحلیلی که فقط نمودار را نگاه کند، در وهلهی اول شاید دقیقتر بهنظر برسد، اما در اقتصاد ناپایدار، تنها تحلیل بنیادی است که میتواند مسیر پایدار را نشان دهد.
ابزارها و نسبتهای کلیدی؛ زبان مشترک تحلیلگران
تحلیل بنیادی بدون اعداد معنی ندارد.
در قلب آن، نسبتهای مالی جای دارند که هر کدام گوشهای از وضعیت شرکت را افشا میکنند. نسبت معروف قیمت به سود (P/E) نشان میدهد بازار حاضر است چند برابر سود فعلی برای خرید سهام پرداخت کند. مثلاً اگر P/E بانک ملت ۵ باشد و P/E صنعت بانکی ۷، ممکن است سهم undervalued باشد.

اما تحلیلگر حرفهای فقط به P/E اکتفا نمیکند.
او به سراغ حاشیه سود خالص میرود تا بفهمد شرکت در تولید چقدر کاراست، یا از ROE (بازده حقوق صاحبان سهام) استفاده میکند تا ببیند سود واقعی سهامداران چقدر بوده. از سوی دیگر، نسبت بدهی به دارایی (Debt Ratio) تعیین میکند آیا شرکت بیش از توان خود وام گرفته یا نه.
همچنین در صنایع سرمایهبر مثل خودرو، فولاد یا پالایشگاه، جریان نقدی عملیاتی اهمیت ویژهای دارد. شرکتی که سود حسابداری دارد ولی پول نقد تولید نمیکند، در واقع در معرض تهدید است.
مثال بومی؛ وقتی فولاد و بانک کنار هم روی میز تحلیل میآیند
بیایید یک مثال واقعی را با زبان ساده بررسی کنیم.
فرض کن دو شرکت را میخواهی مقایسه کنی: یکی فولاد مبارکه اصفهان (فولاد) و دیگری بانک ملت (وبملت). فولاد با افزایش بهای جهانی کالا و دلار سودآوری خود را بالا میبرد، در حالی که وبملت از رشد نرخ بهره داخلی سود میبرد.
در تحلیل بنیادی، باید صورت مالی هردو را مشاهده کنی و ببینی کدامیک سود پایدارتر دارد.
فولاد ممکن است در سال تورمی سود نجومی اعلام کند اما بخشی از آن غیرواقعی باشد؛ چون هزینههای جایگزینی داراییها بعد از تورم افزایش مییابد. بانک ملت اما سود اسمی بالایی دارد ولی احتمال دارد بخشی از این سود از تسعیر ارز یا تجدید ارزیابی داراییها باشد، نه فعالیت عملیاتی. نتیجه؟ تحلیلگر بنیادی بهجای سود صرف، پایداری منابع آن را بررسی میکند.
این همان تفاوت ظریف اما حیاتی میان درک عدد و فهم پشت عدد است.
تحلیل بنیادی در برابر تحلیل تکنیکال؛ دو زبان مکمل
هیچ نبردی در بازار سرمایه بهاندازهی کشمکش بین بنیادیها و تکنیکالیستها طولانی نبوده است.
تکنیکالیستها میگویند: «همهچیز در قیمت خلاصه شده است.» و بنیادیها پاسخ میدهند: «اما قیمت همیشه درست نمیگوید!»
حقیقت، جایی بین این دو است.
سرمایهگذار حرفهای معمولاً با تحلیل بنیادی جهت تصمیم را میگیرد و سپس با تحلیل نمودار و رفتار قیمت (تحلیل تکنیکال) زمان مناسب ورود یا خروج را مشخص میکند.
به بیان دیگر، تحلیل بنیادی همان نقشهی مقصد است و تحلیل تکنیکال قطبنمای مسیر.

اشتباهات رایج در تحلیل بنیادی
تحلیل بنیادی را نباید صرفاً با «حفظ کردن نسبتها» اشتباه گرفت.
بزرگترین خطای سرمایهگذاران تازهکار این است که شرکتها را فقط بر پایهی عدد P/E میسنجند، بدون در نظر گرفتن کیفیت سود یا ساختار صنعت.
خطای دوم، غفلت از اقتصاد کلان است. حتی بهترین شرکت بورسی اگر در صنعتی رکودی فعالیت کند، نمیتواند رشد پایداری داشته باشد.
سومین اشتباه، ندیدن جریان نقدی واقعی و بدهیهاست؛ شرکتی ممکن است در حسابداری سود نشان دهد اما عملاً زیر فشار اقساط و هزینه تأمین مالی فرو بریزد. و در نهایت، بسیاری از تازهواردها درگیر پیشبینی کوتاهمدت میشوند، در حالی که تحلیل بنیادی ماهیتاً افق بلندمدت دارد.
راهنمای شروع تحلیل بنیادی؛ از کجا آغاز کنیم؟
اگر تازهکارید، اولین گام مطالعه صورتهای مالی در سامانهی کدال است. آنجا گزارشهای فصلی، ترازنامه، صورت سود و زیان و جریان وجوه نقد تمام ناشران موجود است.
در کنار آن، سایت TSETMC به شما تصویر لحظهای از معاملات، حجم و نسبتهای تجمیعی میدهد.
اما مطالعه کافی نیست. تحلیل واقعی زمانی شکل میگیرد که اعداد را کنار هم میگذارید و میپرسید: این شرکت در سال آینده در برابر تورم و نرخ بهره چه واکنشی نشان میدهد؟ اگر ارز گران شود، هزینههایش بالا میرود یا فروشش؟ این پرسشها جوهرهی تحلیل بنیادیاند.
در مرحلهی بعد، با ترکیب دادههای مختلف، میتوان به جمعبندی رسید که آیا قیمت فعلی سهم منطقی است یا خیر. این همان مرحلهای است که مدیران صندوقهای سهامی برای تصمیمگیری دربارهی سبد خود انجام میدهند (مقالهی مرتبط: صندوقهای سهامی چیست؟). حتی تصمیم میان اوراق بدهی و سهام هم بر مبنای همین تحلیل انجام میشود، درست مثل مقایسهای که بین صندوقهای درآمد ثابت و بانکها داشتیم.
تحلیل بنیادی و مفهوم ریسک؛ دو روی یک سکه
تحلیلگر بنیادی همیشه با واژهی ریسک سروکار دارد.
او میداند که هیچ عددی قطعی نیست، پس سعی میکند ریسکها را اندازه بگیرد، نه حذفشان کند.
از ریسک سیاستگذاری گرفته تا نوسان نرخ انرژی یا تعرفهی صادرات، همه در مدل او لحاظ میشوند.
در صندوقهای پوشش ریسک، این نگاه دقیقتر است. اگر علاقهمندید بدانید این صندوقها چطور کار میکنند و چطور از نوسانات در امان میمانند، مقالهی صندوق پوشش ریسک (هج فاند) چیست؟ را از دست ندهید؛ ادامهی همین مسیر فکری است.
کلام آخر
سرمایهگذاری مثل دویدن در ماراتن است، نه دوی صد متر.
تحلیل بنیادی به تو میآموزد که در روزهای قرمز بازار هم آرام بمانی چون میدانی سهمت را بر اساس ارزش ذاتی انتخاب کردهای. درست مثل رانندهای که نقشهی مسیر را بلد است اما عجلهای برای جلو زدن از بقیه ندارد.
در بازارهای پرهیاهوی امروز که رفتار جمعی و شبکههای اجتماعی بر تصمیمها سایه انداختهاند، بازگشت به منطق بنیادی بهترین سپر در برابر هیجان است.
تحلیل بنیادی نه فقط یک ابزار مالی، بلکه یک نوع طرز تفکر است؛ شیوهای برای دیدن اقتصاد، فهم شرکتها و باور به قدرت عددهای واقعی در جهانی پر از سر و صدا.
درباره دانیال شهبازی
بیوگرافی: کارشناسی ارشد مهندسی مالی از دانشگاه مارمارای ترکیه و مشاور سرمایه گذاری در شرکت های سرمایه گذاری و کارگزار های برتر کشور
نوشتههای بیشتر از دانیال شهبازیپست های مرتبط
19 آذر 1404
دیدگاهتان را بنویسید